به گزارش سلام لردگان به نقل از سايت بسيج - اما سرمايهي اجتماعي چيست؟ مفهوم سرمايهي اجتماعي را نخست جامعهشناسان ابداع كردند. اين مفهوم به آنها كمك ميكرد كه در مورد رفتار جمعي انسانها توضيحاتي ارائه كنند و نشان بدهند كه چگونه كار جمعي و گروهي ميتواند شكل بگيرد و استمرار يابد. از طرف ديگر، مفهوم سرمايهي اجتماعي آنها را قادر ميساخت كه افزايش جرم و جنايت و نيز ضعيف بودن همبستگي مردم را در برخي مناطق تبيين نمايند.
سپس اقتصاددانها نيز به گونهاي ديگر به مفهوم «سرمايهي اجتماعي» رويآوردند. در آغاز دههي ???? ميلادي كشورهاي تازهاستقلاليافتهي بلوك شرق، بازسازي اقتصادي را آغاز كردند. برخي از اين كشورها عليرغم اينكه از سرمايهي مالي (پول) و سرمايهي انساني (متخصصان) برخوردار نبودند، باسرعت برنامهي توسعهي اقتصادي را پيش ميبردند. در مقابل، كشورهاي ديگري نيز بودند كه با صرف هزينههاي گزاف، پيشرفت كمي داشتند و برنامههاي اقتصادي آنها عموماً به شكست ميانجاميد، زيرا مردم با دولت همكاري نميكردند و فساد اقتصادي به قدري بالا بود كه منابع توسعه را هدر ميداد. اينجا بود كه اقتصاددانان واقف شدند براي توسعهي اقتصادي، علاوه بر سرمايهي مالي و سرمايهي انساني، نياز به گونهاي ديگر از سرمايه هست كه از جنس پول يا تخصص نيست. آنها اين نوع سرمايه را «سرمايهي اجتماعي» ناميدند؛ سرمايهاي كه بر خلاف انواع ديگر سرمايه، چندان ملموس و عيني نيست، قابليت تملّك فردي ندارد و اجتماعي است و البته براي پيشرفت و بقاي يك جامعه بسيار ضروري است.

سرمايهي اجتماعي را به بياني كوتاه و ساده ميتوان چنين تعريف كرد: «وجود روابط عميق و گسترده ميان افراد جامعه». روابط عميق، به معني وجود اعتماد است و گستردگي روابط در جامعه نشانهي وجود شبكهي اجتماعي و روابط متقابل ميان افراد آن است.
مجموعهي مطالعات جامعهشناسان و اقتصاددانان، حكومتها را نسبت به اهميت سرمايهي اجتماعي آگاه ساخت. بنابراين حكومتها براي تأمين سرمايهي اجتماعي برنامهريزي كردند و هزينههاي گزافي را به آن اختصاص دادند، زيرا به اين باور رسيده بودند كه بقاي يك جامعه و حتي يك تمدن به سرمايهي اجتماعي آن بستگي دارد. چهبسيار تمدنهايي كه در ثروت غوطهور بودند و از آخرين دستاوردهاي دانش و فناوري نيز بهرهمند بودند، اما به دليل از دست دادن سرمايهي اجتماعي دچار تشتّت و چندپارگي و بدبيني و بياعتمادي شدند و تمدن از درون متلاشي شد.
با توجه به اين مقدمه، سرمايهي اجتماعي را به بياني كوتاه و ساده ميتوان چنين تعريف كرد: «وجود روابط عميق و گسترده ميان افراد جامعه». روابط عميق، به معني وجود اعتماد است و گستردگي روابط در جامعه نشانهي وجود شبكهي اجتماعي و روابط متقابل ميان افراد آن است.
وجود سرمايهي اجتماعي در حوزهي «اجتماعي» به معني روابط گسترده و اعتمادآميز اعضاي جامعه با يكديگر است؛ سرمايهي اجتماعي در «اقتصاد» بيشتر با روابط اعتمادآميز بازيگران اقتصادي (مانند خريدار و فروشنده) عينيت مييابد. وقتي از سرمايهي اجتماعي در حوزهي «سياست» سخن به ميان ميآيد، به اين معني است كه ميان «دولتمردان» و «مردم» روابطي مبتني بر اعتماد متقابل وجود دارد. يعني هم مردم به مسئولين اعتماد دارند كه سياست و فرماني بر خلاف مصلحت عمومي صادر نخواهند كرد و هم مسئولين دولتي به مردم اعتماد دارند و بر اساس همين اعتماد است كه برنامههاي كلان و سياستهاي بلندمدت و قوانين را تنظيم ميكنند و اطمينان دارند كه مردم اين سياستها و برنامهها را پذيرفتهاند و اجرا ميكنند و قوانين را نيز رعايت ميكنند.
سرمايهي اجتماعي اگر در ميان «مردم» حضور داشته باشد، رفاه و تأمين اجتماعي (Social security) و كاهش جرم و جنايت را به ارمغان ميآورد.
سرمايهي اجتماعي اگر در حوزهي «اقتصاد» به كار گرفته شود، توليد ثروت و توسعهي اقتصادي و كاهش فساد اقتصادي را به دنبال دارد.
سرمايهي اجتماعي اگر در عالَم «سياست» وجود داشته باشد، اعتماد سياسي، مشاركت مدني و كاهش شكاف بين حكومت و مردم را پديد ميآورد.
اگر سرمايهي اجتماعي سياسي حكومت به اندازهي كافي بالا باشد و مردم به اندازهي كافي به حكومت اعتماد داشته باشند، در اين صورت بذرهاي تجزيهطلبي بين مردم رشد نخواهد كرد. بنابراين بسيار عاقلانهتر خواهد بود كه حكومت اين روش مناسبي براي بهبود و انباشت سرمايهي اجتماعي است.
در اين نوشتار، «دو مانع» در برابر رشد و انباشت سرمايهي اجتماعي را معرفي ميكنيم كه اگر به آنها توجه شود، ميتوان از اين دو دام پرهيز كرد و از كاهش ناخواستهي سرمايهي اجتماعي جلوگيري نمود. «تمركزگرايي» و «نهادگرايي» هر دو براي سرمايهي اجتماعي مضر هستند و دولتهايي كه اين سياستها را در پيش بگيرند، بخشي از سرمايهي اجتماعي خود را از دست خواهند داد.
لازم به ذكر است كه در تئوريهاي مدرن علوم سياسي، اتفاقاً اين دو مورد را به عنوان راهكارهايي براي تقويت قدرت دولت معرفي كردهاند و به دولتهاي سنتي توصيه ميكردند كه با استفاده از تمركزگرايي و نهادگرايي، زمينهي گذار از دولت سنتي به دولت مدرن را فراهم نمايند. اين سياستها را هنگامي توصيه ميكنند كه هنوز پژوهشگران علوم سياسي از «قدرت نرم» و مفهوم «سرمايهي اجتماعي» بيخبر بودند و گمان ميكردند هرچه قدرت سخت افزايش يابد، دولت كارآمدتر خواهد شد. نمونهي بارز اين سياستها را رضاخان پيگيري ميكرد. رضاخان پهلوي با تمركزگرايي و سركوب قدرتهاي محلي و نيز تقويت نهاد دولت و ديوانسالاري سعي كرد كه قدرت سختِ حكومت را افزايش دهد.

«تمركزگرايي» و «نهادگرايي» در نظر ديگر دولتهاي مدرني كه پيرو نسخههاي مدرنيزاسيون و نوسازي غربي بودهاند نيز جايگاه ويژه و ممتازي دارد. اكنون اما اين نظريات را كنار گذاشتهانده و به دولتها توصيه ميكنند كه به جاي قدرت سخت، بر قدرت نرم خود بيفزايند. در اين صورت بايد به جاي تمركزگرايي، «تمركززدايي» و به جاي نهادگرايي، «انسانگرايي» را در پيش بگيرند. در ادامه به تأثير اين دو بر سرمايهي اجتماعي اشاره ميكنيم:
?. تمركززدايي: دولتهاي مدرن بهشدت سعي بر ايجاد تمركز در ادارهي امور داشتهاند؛ به گونهاي كه پايتختها مرجع تمام تصميمات كشور به حساب آيد. خواستههاي مردم و مقامات محلي، تأثير اندكي بر تصميمات و سياستهاي كلان كشور دارد و ارتباط ميان حكومت مركزي و نهادهاي محلي يكسويه است: دولت مركزي سياستها و قوانين را ابلاغ ميكند و نهادهاي محلي صرفاً موظف به اجراي آن هستند. هيچ تلاشي هم از سوي دولت مركزي براي فهم شرايط خاص محلي و دخيل كردن اين شرايط در سياستهاي كلان صورت نميگيرد.
اين نگاه را در آموزههاي جديد علوم سياسي به چالش كشيدهاند، زيرا تداوم آن باعث كاهش اعتماد به حكومت مركزي ميشود و در نتيجه دولت بخشي از سرمايهي اجتماعي خود را از دست خواهد داد. تحقيقات نشان ميدهد كه «مردم به حكومت و قدرت محلي، بيش از قدرت ملي اعتماد دارند.» (Cooper,Knotts & Brennan 2008) بنابراين بسيار اهميت دارد كه در شهرهايي غير از مركز كشور، اعتماد سياسي را تقويت كرد. حضور مقامات كشوري در استانها و تماس نزديك با مردم و مقامات محلي، سرمايهي اجتماعي كلان كشور را افزايش خواهد داد.
?. انسانگرايي: پيش از اين، نهادگرايي و تقويت بروكراسي از روشهاي مفيد براي كارآمد كردن دولت به شمار ميرفت. هرچه نهادها به سمت انسانزدايي پيش بروند و نقش و تأثير عوامل و احساسات انساني در آنها كاهش يابد، اين نهادها مدرنتر و دستگاه ديوانسالاري قويتر ميشود. نقطهي آرماني حكومتهاي مدرن اين است كه روندها چنان در نظام ادارهي كشور تعريف گردد كه به خواستههاي مردمي به صورتي خودكار و به شيوهاي سيستماتيك پاسخ دهد. رابطهي شهروندان با حكومت يك رابطهي ابزاري است و حكومت مانند يك ماشين بياحساس و خودكار، اما دقيق و پيشرفته، به مردم خدمترساني ميكند.
اما مطالعات كنوني، كارآمدي اين روش را زير سؤال ميبرد. با انسانزدايي از نهادها فقط قدرت سخت دولت تقويت ميشود. در حالي كه كارآمدي پايدار و نزديك شدن به دولت خوب (Good Government) در گروي افزايش قدرت نرم دولت است. در اين صورت اتفاقاً بايد نوعي رابطهي انساني ميان مردم و حكومت شكل بگيرد. همهي سيستمهاي ماشيني به نوعي نقص دارند و نميتوانند تمام خلأها و مشكلات كوچك را در نظر داشته باشند؛ حتي اگر بسيار دقيق و هوشمندانه طراحي شده باشند.

سرمايهي اجتماعي اگر در عالَم «سياست» وجود داشته باشد، اعتماد سياسي، مشاركت مدني و كاهش شكاف بين حكومت و مردم را پديد ميآورد. اين سرمايهي اجتماعي، علاوه بر اينكه براي بقاي تمدن ما ضروري است، به كاهش شديد هزينهها در اجراي سياستهاي كلان كشور ميانجامد.
ارتباط انساني مردم با حكومت ميتواند باعث همدلي مردم و مسئولين شود. در نتيجه مشكلات به شكل بهتري كشف گردد و با همكاري بهتري حل شود. رابطهي ماشيني ميان مردم و حكومت، مردم را مشترياني در نظر ميگيرد كه از خدمات دولت بهرهمند ميشوند. «كلاوس اوفه» اين رويكرد نهادگرانه را «عميقاً اشتباه، سادهانگارانه و شيئپرستانه» توصيف ميكند. او تأكيد دارد كه اصولاً اعتماد، به نهادها تعلق نميگيرد، بلكه به انسانهايي تعلق ميگيرد كه در رأس آن نهاد هستند: «مادامي كه خلبان هواپيما را ببينيم كه در جاي خود مستقر است و به تواناييهاي او اعتماد داشته باشيم، استفاده از خلبان خودكار در هنگام پرواز هواپيما نگرانكننده نيست. در نتيجه نهادها دقيقاً به اندازهي افرادي كه در دفاع، تفسير، ابتكار و حمايت وفادارانه از آنها شركت دارند، سزوار اعتمادند.» پس پيچيده كردن و تقويت نهادها نميتواند به افزايش سرمايهي اجتماعي بينجامد. به جاي اين بايد سياست انسانگرايي را در پيش گرفت و به جاي واسطه قرار دادن نهادها در رابطهي ميان حكومت و مردم، خود مسئولين و حاكمان به صورت مستقيم با مردم در تماس باشند. رابطهي انساني و همدلانه ميان مردم و حكومت، شهروندان را در روند رسيدن به خواستههايشان مشاركت ميدهد. مشاركت و همدلي مردم و مسئولين كه از خاصيتهاي ارتباط انساني شهروندان با حكومت است، اعتماد سياسي را افزايش ميدهد و در نتيجه سرمايهي اجتماعي حكومت انباشته ميگردد. اعتماد و همدلي مردم با سياستهاي حكومت باعث ميشود كه آنها نيز تا حد توان در اجراي اين سياستها و برنامهها همراهي نمايند و نتيجهي مطلوبتري حاصل آيد.
جمعبندي
اكنون ما در دوراني به سر ميبريم كه دنيا با كاهش سرمايهي اجتماعي و اعتماد سياسي مواجه است. از اين كاهش بيسابقهي اعتماد سياسي، با عنوان «زوال اعتماد سياسي» (Decline of Political Trust) ياد ميكنند. يكي از نشانههاي اين وضعيت وخيم، بحران مشاركت سياسي است كه نگرانيهاي بسياري را در ميان سياستمداران و عالمان سياسي برانگيخته است. رابطهي روشني ميان ميزان مشاركت سياسي فرد و احساس اعتماد سياسي وجود دارد (Li & Marsh 2008). كاهش اعتماد سياسي، به كاهش مشاركت سياسي در غرب انجاميده است .(Mechanic 1996)
اين نوشتار دو روش را براي تقويت اعتماد سياسي و سرمايهي اجتماعي پيشنهاد كرده است: «تمركززدايي» و «انسانگرايي». حضور مسئولان كشور در شهرهاي مختلف و ارتباط چهرهبهچهرهي آنها با مردم، دقيقاً در خدمت افزايش سرمايهي اجتماعي قرار دارد. همانطور كه در اين نوشتار مورد تأكيد قرار گرفته، اين سرمايهي اجتماعي، علاوه بر اينكه براي بقاي تمدن ما ضروري است، به كاهش شديد هزينهها در اجراي سياستهاي كلان كشور ميانجامد.